-
داستان زیبای آلزایمر مادر
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 08:13
داستان زیبای آلزایمر مادر چمدونش را بسته بودیم ، با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک، کمی نون روغنی، آبنات، کشمش چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی … گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!” گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم...
-
داستان آموزنده شکست غیر ممکن
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 08:11
داستان آموزنده شکست غیر ممکن مدرسهی کوچک روستایی بود که بهوسیلهی بخاری زغالی قدیمی، گرم میشد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و همکلاسیهایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطهی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعلههای آتش میسوزد. آنان بدن نیمه...
-
داستان جالب خلبانان نابینا
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 08:10
داستان جالب خلبانان نابینا دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد . زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان...
-
داستان کوتاه هدیه مادر
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 08:08
داستانهای کوتاه و آموزنده جدید داستان کوتاه هدیه مادر ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ چی کاﺩﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ؟ ﻣﺎﺩﺭﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ . ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﺎمان ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ …؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ...
-
داستان زیبای مکالمه با خدا
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 08:04
داستان زیبای مکالمه با خدا این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود ، که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا...
-
داستان زیبای دروغ های مادرم
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 16:00
داستان زیبای دروغ های مادرم داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم ، سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم ، روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم ، مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت: “فرزندم برنج بخور، من گرسنه...
-
داستان “سرانجام عشق لیلا و منصور”
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:53
داستان “سرانجام عشق لیلا و منصور” امروز روز دادگاه بود و منصور میتونست از همسرش جدا بشه ، منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبیه دنیای ما ، یک روز به خاطر ازدواج با لیلا سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم . لیلا و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند ، آنها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر...
-
داستان آموزنده سنگ مرمر, استفاده از هر موقعیتی
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:46
داستان آموزنده سنگ مرمر, استفاده از هر موقعیتی در ?ک موزه معروف که با سنگ ها? مرمر کف پوش شده بود مجسمه بس?ار ز?بای مرمر?ن? به نما?ش گذاشته شده بود که مردم از راه ها? دور و نزد?ک برا? د?دنش به آن جا م?رفتند . کس? نبود که مجسمه ز?با را بب?ند و لب به تحس?ن باز نکند. شب? سنگ مرمر?ن? که کف پوش سالن بود با مجسمه شروع به...
-
داستان اتاق بادکنکی, 8دقیقه غیر قابل تحمل, مهندس و کارگر
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:38
داستان اتاق بادکنکی, 8دقیقه غیر قابل تحمل, مهندس و کارگر در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید . همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد . اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند . همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود...
-
داستان آموزنده پسران هنرمند
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 15:28
داستان آموزنده پسران هنرمند سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند. زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد. دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند....
-
2 داستان خواندنی و آموزنده هیچکس زنده نیست, بخشش گردو
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:13
2 داستان خواندنی و آموزنده داستان خواندنی (هیچکس زنده نیست …) دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره...
-
داستان اموزنده و جالب محل دقیق ضربه !، پند کشیش، برادران مهربان
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:11
داستان اموزنده و جالب محل دقیق ضربه !، پند کشیش، برادران مهربان داستان جالب (محل دقیق ضربه !) مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با...
-
داستان کوتاه سلیمان و مورچه عاشق, داستان کوتاه در را برویم باز میکنه, یه آشی برات بپزم
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:09
داستان کوتاه (سلیمان و مورچه عاشق) روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو...
-
داستان جالب وقت رسیدن مرگ، داستان من و خدا
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:07
داستان جالب (وقت رسیدن مرگ) نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش … مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت … مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا … مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد...
-
داستان آموزنده لوح زندگی
چهارشنبه 22 مردادماه سال 1393 18:06
داستان آموزنده لوح زندگی لوح زندگی را چگونه بخوانیم مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگیاش رسیده بود کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: ((تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم نه برای برادر زادهام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.)) اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند...
-
داستان کوتاه افکار دیگران،داستان کوتاه زیباترین قلب،داستان کوتاه
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 05:58
داستان کوتاه افکار دیگران،داستان کوتاه زیباترین قلب،داستان کوتاه شاگرد زیرک و استاد داستان کوتاه افکار دیگران مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح...
-
داستان کوتاه اثبات وجود خدا،داستان کوتاه راز خوشبختی، داستان کوت
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 05:41
داستان کوتاه اثبات وجود خدا،داستان کوتاه راز خوشبختی، داستان کوتاه فاصله نیکی و بدی داستان کوتاه اثبات وجود خدا مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا...
-
داستان کوتاه تله موش، نجار پیر، بخت بیدار
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 05:28
داستان کوتاه تله موش، نجار پیر، بخت بیدار داستان کوتاه تله موش موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .» اما همین که بسته را باز...
-
داستان کوتاه محبوب تر از پیامبر خدا
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 04:56
داستان کوتاه محبوب تر از پیامبر خدا وقتی حضرت عیسی علیه السلام از خداونددر خواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود. وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای...
-
داستان کوتاه دختر فداکار
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 04:49
داستان کوتاه دختر فداکار همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختر ی زیبا و برای سن خود...
-
داستان کوتاه مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 04:38
داستان کوتاه مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد ! شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن...
-
داستان کوتاه دعای کشتی شکستگان
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 04:30
داستان کوتاه دعای کشتی شکستگان یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب...
-
داستان کوتاه عشق یعنی انجام ندادن !,داستان کوتاه هیچکس زنده نیست
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 04:49
داستان کوتاه عشق یعنی انجام ندادن !,داستان کوتاه هیچکس زنده نیست,داستان کوتاه بخشش گردو داستان کوتاه عشق یعنی انجام ندادن ! شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به...
-
داستان کوتاه ابتکار در حل مشکل, مردمان بیمار, دو روز به پایان جه
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 04:34
داستان کوتاه ابتکار در حل مشکل, مردمان بیمار, دو روز به پایان جهان, پاره آجر داستان کوتاه ابتکار در حل مشکل در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد: شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی...
-
داستان کوتاه پادشاه و مسابقه تصاویر، فروشنده دوره گرد، هزینه بیل
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 04:17
داستان کوتاه پادشاه و مسابقه تصاویر، فروشنده دوره گرد، هزینه بیلط، حلقه خورشید داستان کوتاه پادشاه و مسابقه تصاویر پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که...
-
داستان کوتاه پادشاه جوان و عارف پیر, داستان کوتاه تدبیر خداوند,
جمعه 17 آذرماه سال 1391 06:40
داستان کوتاه پادشاه جوان و عارف پیر , داستان کوتاه تدبیر خداوند , داستان کوتاه خرید بهشت داستان کوتاه پادشاه جوان و عارف پیر روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند عارف به حضور شاه شرفیاب شد....
-
داستان کوتاه کشیش و اضطراب در هواپیماه,شکر گذار خدا باشیم, کفش ه
جمعه 17 آذرماه سال 1391 06:25
داستان کوتاه کشیش و اضطراب در هواپیما ه,شکر گذار خدا باشیم, کفش های بهشتی داستان کوتاه کشیش و اضطراب در هواپیما کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی...
-
داستان کوتاه قانون بازگشت، نگرشت را تغییر بده، جوان ثروتمند و پن
جمعه 17 آذرماه سال 1391 06:09
داستان کوتاه قانون بازگشت، ن گرشت را تغییر بده، جوان ثروتمند و پند عارف داستان کوتاه و خواندنی نگرشت را تغییر بده میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان...
-
داستان کوتاه نهایت بخشندگی
جمعه 17 آذرماه سال 1391 05:57
داستان کوتاه نهایت بخشندگی روزی روزگاری درختی بود …. و پسر کوچولویی را دوست می داشت . پسرک هر روز می آمد برگ هایش را جمع می کرد از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد . از تنه اش بالا می رفت از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد و سیب می خورد با هم قایم باشک بازی می کردند . پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می...
-
داستان کوتاه داستان لیاقت عشق؛ در انتظار سرمایه؛ راز خوشبختی مرد
جمعه 10 آذرماه سال 1391 06:56
داستان کوتاه داستان لیاقت عشق؛ در انتظار سرمایه؛ راز خوشبختی مرد فقیر داستان کوتاه لیاقت عشق روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و...