داستان “سرانجام عشق لیلا و منصور”

داستان “سرانجام عشق لیلا و منصور”

امروز روز دادگاه بود و منصور میتونست از همسرش جدا بشه ، منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبیه دنیای ما ، یک روز به خاطر ازدواج با لیلا سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم .

لیلا و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند ، آنها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن ، پدر لیلا خونشون رو فروخت تا بدهی هاش  رو بده ، بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون ، بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد ، منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود .
7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد. 


برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

داستان آموزنده سنگ مرمر, استفاده از هر موقعیتی


داستان آموزنده سنگ مرمر, استفاده از هر موقعیتی

در ?ک موزه معروف که با سنگ ها? مرمر کف پوش شده بود مجسمه بس?ار ز?بای مرمر?ن? به نما?ش گذاشته شده بود که مردم از راه ها? دور و نزد?ک برا? د?دنش به آن جا م?رفتند . کس? نبود که مجسمه ز?با را بب?ند و لب به تحس?ن باز نکند. شب? سنگ مرمر?ن? که کف پوش سالن بود با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و گفت: ا?ن منصفانه ن?ست چرا همه رو? من پا م?گذارند تا تورا تحس?ن کنند؟مگر ?ادت ن?ست ما هردو در ?ک معدن بود?م ! ا?ن عاد?نه ن?ست من خ?ل? شاک?م ! 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

داستان اتاق بادکنکی, 8دقیقه غیر قابل تحمل, مهندس و کارگر

داستان اتاق بادکنکی, 8دقیقه غیر قابل تحمل, مهندس و کارگر

در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید .
همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد .
اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند .
همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند
ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند .
دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد .
طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند .
دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست .
وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید .
در حالی که شادی ما در شادی دیگران است . 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید